شوهر دو روزه. پارت۸۵

...
در زدم و وارد اتاق شدم.

_سلام
گفتم: سلام جناب سروان

_بفرمایید بشینید

ممنونی گفتم و نشستم

_چیشد؟ حال همسرت بهتره؟ همسرت بود!؟

با خوشحالی گفتم: بهوش اومد

جناب سروان خوشحال شد: جدیی؟؟

میدونستم الان گند میزنم به حالش چون گفتم: به احتمال هشتاد درصد حافظه ش رو از دست داده:(

لبخندش محو شد: امیدوارم که چیزیش نشه! اون فقط خوب بشه، برگرده پیش تو! اینجوری دیگه هیچی مهم نیست!😍🤩

چرا حرفمو نمیفهمه!؟؟
داد زدم: اینجــوری مـنو فـــرامــوش مــیـکـــنه مــــیـــفـهمـییی!!!!؟؟؟؟

احساس کردم با دادم کل پاسگاه لرزید...
از درست فکر میکردم چون فنجون روی میز شکست!

پاهام از فشار روانی که بهم وارد شد شروع به لرزش کرد و تند تند میزدمش زمین...
چرا اصلا حواسن نبود!؟ اگه منو یادش نیاد چی؟

ناخوداگاه گریه م گرفت
جناب سروان از بقیه خواست تا برام اب قند بیاره.

سریع برگشتم سمتش: اون عوضی چیشد؟؟؟

جناب سروان ترسیده گفت: ا...عـ...دا.... اعدام شـ... شد!!

میدونستم چرا ترسیده، هروقت عصبی میشم چشمام قرمز میشه.

با حرفی که زد خیالم حسابی راحت شد...مین هیوک اعدام شده
دیدگاه ها (۱۶)

دیگه نمیتونم امار رو کنترل کنممم که رند بشه😍😍صد و دوازده تای...

شوهر دو روزه. پارت۸۶

شوهر دو روزه. پارت۸۴

بلند صلوات بفرستید مگه نون نخوردید؟؟ 😂😂

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط